نوشتن ضدگزارش از کنسرتی که خوانندهاش برای اکثریت قریب به اتفاق خوانندگان ایرانی، ناآشناست کار مشکل و خطرناکی است. به این دلیل که ما هرچقدر جر بدهیم، حنجرهمان را عرض میکنم، که حالی به حولی بردیم و اصلاً توپ بود آقا! و غیره و ذالک، ملت به خودشان میگویند که “دل این بابا هم خوشه … ادامهٔ نوشته
یکی از مزیتهای زندگی در جایی که دیگران کمتر توش پا گذاشتن، اینه که میتونی برای دیگران از پدیدههای شگفتانگیزی تعریف کنی که فقط تو اون محیط اتفاق میافتن. البته اگر دیگران بعد از شنیدن اونها از زبون، فک پایینشون یک متر میره پایینتر، خیلی زود هم یاد این میفتن که چه خوب که اونای … ادامهٔ نوشته
یکی از بر و بچ که در همسایگی ما زندگی میکنه، یه پسر جوون کاناداییه که یک ماهه اینجا درس میخونه. روزی که فهمید ایرانی هستم، با شور و شوق خاصی گفت من از کانادا با خودم حلوا آوردهم، میارم دور هم بشینیم بخوریم، گفتیم چه خوب! اینجا که هستیم، هرروز یه چیزی هست که … ادامهٔ نوشته
اینکه سوئیس یکی از آرامترین و بی ازارترین مردم دنیا رو داره توش حرفی نیست. ولی امروز به این قضیه پی بردم که یکی از بیخیالترین مردمان رو هم در خودش پرورش داده! امشب با همخونهی جدیدم که سوئیسیه و خیلی روحیهی آرومی داره، صحبت میکردم که کلاً علاقه نشون میده به شناخت بیشتر ایران … ادامهٔ نوشته